سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/2/22
2:10 عصر

روز مادر . . .

بدست امید بدری در دسته دل، مادر، وادی رحمت، مزار

 

"روز مادر بود"

زنگ زده بود اما مثل همیشه آرام نبود

بی قرار وبی تاب

صدای زنگ در را که شنید بلند شد و چادر سر کرد

راننده آژانس پرسید کجا برم مادر :

وادی رحمت.

سر قبر اول فاتحه خواند و زیر لب چیزی گفت...

بلند شد کمی آن سوتر سر قبر دیگری نشست و فاتحه خواند و چیزی گفت..

بلند شد و کمی آن طرف تر سر قبر سومی نشست و فاتحه خواند.

رو به قبر کرد و گفت :"به برادر هایت هم گفتم ای کاش یکیتون زنده بودید "

روز مادر دلم می گیرد...

راوی سیدرضا علوی


90/9/12
11:20 عصر

شکستن ها

بدست امید بدری در دسته دل، مسافر، نماز، شکستن

مـثـلـِ آن مـسـجـدِ بـیـنِ راهـی ...

تـنـهـایـم ...

و هـر مـسـافـری کـه مـی آیـد ...

مـی شـکـنـد ...

هـمـ نـمـازشـ را ...

هـم قـلـبـمـ را ...