"روز مادر بود"
زنگ زده بود اما مثل همیشه آرام نبود
بی قرار وبی تاب
صدای زنگ در را که شنید بلند شد و چادر سر کرد
راننده آژانس پرسید کجا برم مادر :
وادی رحمت.
سر قبر اول فاتحه خواند و زیر لب چیزی گفت...
بلند شد کمی آن سوتر سر قبر دیگری نشست و فاتحه خواند و چیزی گفت..
بلند شد و کمی آن طرف تر سر قبر سومی نشست و فاتحه خواند.
رو به قبر کرد و گفت :"به برادر هایت هم گفتم ای کاش یکیتون زنده بودید "
روز مادر دلم می گیرد...
راوی سیدرضا علوی