دیروز برام خیلی روز بدی بود.
بعد از ظهر نشسته بودم که صدای تلفنم بلند شد. جواب دادم.
یکی از اون طرف بهم گفت : از رسول خبر داری؟ گفتم کدوم رسول؟ گفت رسول اسماعیلی بنیاد فاطمیه؟
گفتم چند روز پیش با هم تلفنی حرف زدیم. چطور؟ گفت چند ساعت قبل توی اتوبان زنجان - تبریز ...
بقیه ش رو خودم گرفتم. کمی تنم سرد شد و یاد برادر خودم افتادم که چند سال قبل تصادف کرده بود و ...
خیلی ناراحت شدم و نمی دونستم چیکار کنم.
رسول اسماعیلی یکی از بچه مثبت هایی بود که توی عمرم دیده بودم و باهاش دوست بودم
حرفش حرف بود، مهربون، بی ادعا، ساکت، تلاشگر و جدی و .... هرچی بگم کم گفتم.
بهرحال پرواز کرد و رفت و بازم ما موندیم ....