پدر که باشی، در هیچ کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست.
بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی.
پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی.
پدر که باشی به جرم پدر بودنت، حکم همیشه دویدن برایت میبُرند.
بی اعتراض به حکم فقط می دوی.
بی رسیدن ها می دوی و در تنهایی ات نفسی تازه می کنی.
پدر که باشی، پیر نمی شوی، ولی یک روز بی خبر تمام می شوی،
تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی.
با تمام شدنت باید حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی.
ولی
پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی...