ذبیح القمه
توان گریه ندارد تو را صدا بزند
چقدر کودک شش ماه دست و پا بزند
کمان کشیده ببین کفر و خوب می داند
که تیر آخر این ظلم کجا بزند
گلوی تشنه و تیغ برهنه، یا الله
تمام ترسم از این است عشق جا بزند
گرفته کینه بدل کوفه گویی از جمرات
گرفته سنگ به ناموس مرتضی بزند
خوش آن سری که سر نیزه سربلند شود
خوش آن دلی که به دریای کربلا بزند
گزیده بود عطش عطش را، وگرنه آسان بود
عصای معجزه بر نیل نینوا بزند
ندیده بود بیابان گلوی خشکی را
که دست رد به تمنای آبها بزند
نشسته مشک به سوگ دو دست بی یاور
رسیده وقت که فریاد یا اَخا بزند
کفن بدوش شهادت کشیده محرم وار
ذبیح القمه تا خیمه در منا بزند
هزار سال بگذرد که روزی عشق
دوباره دست بدین گونه کارها بزند.
شعر از علی فردوسی
نفر برگزیده جشنواره بین المللی شعر خط سوم