سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/3/23
11:44 عصر

تبریک

بدست امید بدری در دسته تبریک

سلام

سالروز ولادت با سعادت بانوی نیک سیرت و نیک سرشت. ام ابیها

حضرت فاطمه زهرا (س)

رو به تمام هموطنان، دوستان و بخصوص سروان سید و سیده تبریک عرض می کنم.


88/3/23
11:42 عصر

. . . .

بدست امید بدری در دسته امتحان، ملت ایران، انتخابات

سلام و وقت همگی بخیر

راستش از آخرین باری که سایتو به روز کردم حدود 20 روز میگذره. 20 روزی که برای من حدود 20 ماه بود.

ملت ایران هم در این چند روز گذشته امتحانی جدید و سخت داشتند. راستش به نظر من خدا ملت ایران رو آفریده که فقط امتحان پس بدن و به کمک خدا هم همیشه از این امتحانات سربلند بیرون میان. نمی دونم دیگه چی بنوسیم و اصلا سر فرم نیستم.

برای همگی از خداوند متعال عاقبتی خیر مسئلت دارم.

فعلا یا حق


88/3/4
10:39 عصر

عرض تسلیت

بدست امید بدری در دسته فاطمه ام ابیها

سلامی دوباره و چون بوی خوش آشنایی

داره روز 5 شنبه می رسه. روز شهادت بانویی نیک سیرت و نیک سرشت. ام ابیها.

سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

رو به تمام هموطنان، دوستان و بخصوص سروان سید و سیده تسلیت عرض می کنم.

یا حق


88/2/23
9:15 صبح

دوست تر دارمت

بدست امید بدری در دسته سلامی دوباره، دوست تر دارمت

سلامی دوباره

گفتم: خدای من، دقایقی  بود در زندگیم، که دوست داشتم سر سنگینم را، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام

آرام برایت حرف بزنم و گریه کنم.

در آن لحظه شانه ات کجا بود؟

گفت : تو نه تنها در آن لحظه دلتنگی، بلکه در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی و من لحظه ای هم خودم را از تو دریغ نکردم و با شوق،

تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای این همه دلتنگی، این گونه زار بزنم؟

گفت : اشک تنها قطره ای است که قبل از آن که فرود آید، عروج می کند.

اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان،

چرا که تنها این گونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم : آخر آن چه سنگی بود که بر سر راهم گذاشتی؟

گفت : بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، ولی تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ فریاد بلند من بود که ای عزیز از

این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت : روزی ات دادم تا صدایم کنی چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی چیزی نگفتی، می خواستم برایم حرف بزنی، آخر تو بنده ی من

بودی چاره ای جز نزول درد نداشتم، تنها این گونه شد که صدایم کردی.

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت : اولین بار که گفتی خدا ، آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد دیگر خدا گفتن تو را نشنوم.

تو باز گفتی خدا . . . . و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار

اول شفایت می دادم.

گفتم : خدایا . . . . ای مهربان ترین . . . . . دوستت دارم.

گفت : ای عزیزتر از هر آنچه که هست . . . . . . من دوست تر دارمت


88/2/22
11:1 صبح

خدا و دل من

بدست امید بدری در دسته

سلام

من خدا را دارم

کوله باری بر دوش

سفری می باید

سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهایی محض

دل من با من گفت :

هر کجا ترسیدی، هر کجا لرزیدی

تو بگو از ته دل

من خدا را دارم

منو قلبم چندی که فقط با اوییم.

یا حق


88/2/18
9:41 عصر

سفره ی خالی

بدست امید بدری در دسته سفره خالی، دوره گرد

سلام
امروز یکی از دوستا یه مسج برای فرستاده بوده که متنه قشنگی داشت. اونو تو سایتم می زارم تا همه از اون بهره ببرن.

یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد می زد :

کهنه قالی می خرم، کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری، کوزه ی خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید، بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی . . .

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا سفره ی خالی می خرید؟

سفره خالی می خرید ! ! ! ؟

یا حق


88/2/17
10:14 عصر

تسلیت

بدست امید بدری در دسته تسلیت، شهادت، حضرت فاطمه زهرا س

سلام

سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

بر دوستداران و عاشقان آن حضرت تسلیت باد

یا حق


88/2/17
4:5 عصر

سید قاسم ناظمی

بدست امید بدری در دسته خداحافظی، سید ناظمی

سلام
    من چند سالیه که در شهرداری تبریز مشغول خدمت هستم، شهرداری منطقه 2، دفتر شهردار تبریز، و سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز قسمت هایی بودن و هستن که من تونستم از اون جایگاه ها در خدمت مردم عزیز شهرم باشم و قدمی هر چند کوچک در جهت پیشرفت شهرم بردارم و حالا هم در سازمان فرهنگی هنری مشغول خدمت هستم. من فعالیت خودمو از شهرداری منطقه 2 شروع کردم و نیروی انسانی این منطقه بودم تا اینکه گردونه روزگار چرخید و من با دعوت جناب سید ناظمی به سازمان فرهنگی هنری رفتم و از مرداد ماه 87 فعالیت خودمو در این سازمان شروع کردم.


    روزگار گذشت و تقویم به 17 اردیبهشت 88 رسید. روزی که ماموریت مدیر عامل در سازمان تموم می شد و روز وداع بود. ساعت 11 صبح برنامه تودیع و معارفه در سالن اجلاس شورای اسلامی شهر برگزار شد و همه از خدمات هزار و یک روزه ی (1001) سید ناظمی تشکر کردن و سکان کشتی سازمان، بدست جناب قاسمی سپرده شد. امیدوارم هر دو برادر ارجنمد در زندگی و فعالیتهای اجتماعی خودشون موفق باشن. انشاا...

فعلا یا حق

هزار و یک روز خدمت

88/2/15
2:11 عصر

فرصتی برای پیشرفت

بدست امید بدری در دسته فرصت های سرمایه گذاری تبریز

سلام

طبق اعلام منابع موثق شهرداری تبریز در جذب سرمایه گذاری بین 8 کلانشهر رتبه اول رو با جذب حدود 3 هزار میلیارد ریال کسب کرده و بعد از تبریز هم شهرداری  تهران با جذب حدود 1 هزار میلیارد ریال رتبه دوم رو کسب کرده.

روز 5 شنبه قرار بود پانل عمران و شهرسازی برگزار بشه که ما هم دعوت شده بودیم و در این بین همه به فکر سرمایه های خودشون بودن که چطور به اون سر و سامان بدن. در این بین مناطق شهرداری تبریز خیلی در تلاش بودن با منابع و انرژی های بالفعل خودشونو به سرمایه دارها بشناسون و اونا رو برای سرمایه گذاری متقاعد کنن. بهرحال فرصی بدون برای تبادل افکار و جذب سرمایه. امیداورم شهر اولین ها همچنان اولین باشه و اوین بمونه. انشاا...

یا حق


88/2/12
11:15 عصر

آداب دوستی

بدست امید بدری در دسته دوست، محبت، آداب دوستی

یه مدتیه می خوام در مورد دوست و دوستی بنویسم اما فرصت نمی کردم. به نظر شخص بنده هر چیزی آدابی داره و باید این آداب رعایت بشن تا اون موضوع ارزشه خودشه حفظ کنه. امروزه بیشتر دوستی ها یه طرفس و هرکی به هرکی سلام میده طرف دوم این سلامو با کمی تامل جواب میده چون شدیداً به فکر فرو می ره که این سلام از کجا بود، برای چی بود و آخرش چی می شه و به کجا ختم میشه و هزاران سئوال دیگه. . .
بگذریم راستش در مورد دوست و دوستی هر چقدر بنویسم و بنویسیم تموم نمیشه. اگه تو سریال یوسف پیامبر به یاد داشته باشید طی یک دوره زلیخا برای به دست آوردن یوسف و دوستی با اون به هر کاری دست زد و بعد از گذشت چندین دهه وقتی به یوسف رسید که خدای یوسف و یا به قولی دوست حقیقیه خودشو پیدا کرده بود و دیگه یوسف چندان راضیش نمی کرد و لذت دوستی با خدای یوسف بیشتر بهش حال می داد تا خوده یوسف. امیدوارم همه ما تو پیدا کردن دوست و دوستان حقیقی موفق باشیم و خدا هم ما رو به حال خودمون رها نکنه.

بقیش بمونه برا بعد.
فعلاً یا حق


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >